در حال وهوای انتخابات مجلس هفتم در یک هفته نامه محلی ستونی داشتیم که هر هفته مطلبی منتشر میکردیم
بر اساس حال وهوای انتخابات یک خاطره ای که از پدر بزرگ مادری مان شنیده بودیم نقل کردیم وآن خاطره این بود:
در ایام رضا خان در شهر ما انتخابات مجلس برگزار شد در کش و قوس انتخابات مردم همه طرفدار یکی از کاندیدا هاشدند (گویا اگر اشتباه نکنم فامیل این کاندید سلطان العلما بوده)
اما درتلگراف مرکزکس دیگری که مورد نظر رضا خان بوده به عنوان نماینده معرفی میشود
مردم هم اعتراض میکنند وهمه صنوف اجتماع میکنند در مجاورت تلگراف خانه شهر و هرجمعی برای خود چادری بر پا میکنند وتلگراف میفرستند به وزارت کشور که بازرس بفرستد
گویا بعد از چند روز تحصن آزادی خواهان یک آدمی را کت وشلوار میپوشند و کراوات میزنند و میفرستند که صدای مردم بخوابد
مش کریم که آدم شوخ طبعی بوده وبه لحاظ خوش مشربی در بین بازاریان شهر شهره بوده درمیان جمع به روی یک چهار پایه میرود و خطاب به بازرس میگوید:
جناب بازرس ما هفت برادر بودیم که شش تای آنها در راه مشروطیت شهید شدند و فدوی به عنوان نماینده آنها باقی مانده ام تا مراتب آزادی خواهی همشهریانم را به اطلاع شما برسانم!
با گفتن این جملات در بین جمع ولوله ای میشود چون آنها که مش کریم را میشناختند میدانستند که چهارتا از برادر های او در سال وبا و از بیماری وبا مرده اند!
غرضم از بیان این خاطره این بود که در ایام انتخابات خیلی از حرف ها را نباید جدی گرفت
و در حین شنیدن این خاطره در ایام کودکی به ارتباط فامیلی مش کریم با خودمان و نیز احترامی که برایش قایلند توجه نکرده بودم چند روز بعداز انتشار این مطلب مدیر هفته نامه به من تلفن کرد
با نگرانی گفت:
فلانی کجایی که ایل وتبارت مرا کشتند!
وبعد تعریف کرد که کل طایفه مادریمان ریخته بودند به دفتر هفته نامه و میخواستند مدیر هفته نامه را ببرند کلانتری...!
خلاصه این داستان مش کریم هم از عهد رضاخان تا به امروز در هر انتخاباتی تکرار شده
زیاد نباید نگران بود
تا او چه خواهد...
والسلام